یه شب که من و همسرم توی رخت خواب مشغول ناز و نوازش بودیم. در حالی که احتمال وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد یه دفعه خانمم برگشت و به من گفت:
- من حوصلهش رو ندارم فقط میخوام که بغلم کنی !
- چی !؟ یعنی چه !؟
و اون جوابی که هر مردی رو به در و دیوار میکوبونه رو داد:
- تو اصلا به احساسات من به عنوان یه زن توجه نداری و فقط به فکر رابطهی فیزیکی ما هستی! و بعد در پاسخ به چشمهای من که از حدقه داشت در میومد اضافه کرد: تو چرا نمیتونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی که توی رخت خواب بین من و تو اتفاق میفته !؟
خوب واضح بود که اون شب دیگه هیچ حادثهای رخ نمیده. برای همین من هم با افسردگی خوابیدم. فردای اون شب ترجیح دادم که مرخصی بگیرم و یه کمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتیم بیرون و توی یه رستوران شیک ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یه بوتیک بزرگ و مشغول خرید شدیم.
چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان کرد و چون نمیتونست تصمیم بگیره من بهش گفتم که بهتره همه رو برداره. بعدش برای اینکه ست تکمیل بشه توی قسمت کفشها برای هر دست لباس یه جفت هم کفش انتخاب کردیم. در نهایت هم توی قسمت جواهرات یک جفت گوشوارهای الماس.
حضورتون عرض کنم که از خوشحالی داشت ذوق مرگ میشد. حتی فکر کنم سعی کرد منو امتحان کنه چون ازم خواست براش یه مچبند تنیس بخرم، با وجود اینکه حتی یه بارم راکت تنیس رو دستش نگرفته بود !
نمیتونست باور کنه وقتی در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزیزم"
در اوج لذت از تمام این خریدها دست آخر برگشت و بهم گفت:
- عزیزم فکر کنم همینها خوبه. بیا بریم حساب کنیم !
در همین لحظه بود که گفتم:
- نه عزیزم من حالش و ندارم !
با چشمای بیرون زده و فک افتاده گفت:
- چی !؟
- عزیزم تو به وضعیت اقتصادیِ من به عنوان یه مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین که من برات چیزی بخرم برات مهمه !
موقعی که توی چشماش میخوندم که همین الاناست که بیاد و منو بکشه اضافه کردم:
- چرا نمیتونی من و به خاطر خودم دوست داشته باشی نه به خاطر چیزایی که برات میخرم !؟
آزادی فقط لخت گشتن در خیابان نیست!
آزادی راحتی گشت و گذار با دوست پسر و دختر نیست!!
آزادی یعنی تو کافر هستی ولی به دین من احترام میگذاری!
آزادی یعنی تو مسیحی هستی ولی محرم از دم هیئت مسلمونا که گذشتی صدای ضبط را کم میکنی!
آزادی یعنی یکی در خیابان با حجاب بود تو تمسخرش نمیکنی!
آزادی یعنی دو برادر یکی در اتاقش عکس شاه و دیگری در اتاق عکس خمینی!
آزادی یعنی من پیکم را پر میکنم تو نمازت را سر وقت میخوانی...
زن یعنی نـاز ... مرد یعنی نیــاز ...
مرد یعنی دم، زن یعنی باز دم ...
مرد یعنی منطق، زن یعنی احساس ...
مرد یعنی سخاوت، زن یعنی صداقت ...
مرد یعنی شرافت، زن یعنی نجابت ...
مرد یعنی غیرت، زن یعنی عزت ...
مرد یعنی صلابت، زن یعنی قداست …
مرد یعنی پیمودن، زن یعنی صبوری ...
مرد یعنی اکنون، زن یعنی فردا ...
مرد یعنی دلدار، زن یعنی دلداده ...
مرد یعنی ربودن، زن یعنی کشش ...
مرد یعنی بیارام، زن یعنی بیاسای ...
مرد یعنی سالار، زن یعنی ره سپرده به دامان یار
زمستان است ،
و سرد است ،
و تنش میسوزد از سرمای بی پایان و تاریکی؛
دمادم میرسد فریاد،
و هر دم غرقه در خون میشود کودک؛
نمی داند گناهش چیست،
که میبارد ز هر سو،
خنجر تیز پدر بر او؛
دگر خاموش است آن کودک،
نمی آید دگر حتی،
صدای بال پروانه،
نمی بارد دگر باران،
که شاید با خودش آرد بهاری جاودانه
لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
پیکر خود را به آب چشمه بشویم
وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش
تا غم دل را به گوش چشمه بگویم
آب خنک بود و موجهای درخشان
ناله کنان گرد من به شوق خزیدند
گویی با دست های نرم و بلورین
جان و تنم را بسوی خویش کشیدند
بادی از آن دورها وزید و شتابان
دامنی از گل بروی گیسوی من ریخت
عطر دلاویز و تند پونه وحشی
از نفس باد در مشام من آویخت
چشم فروبستم و خموش و سبکروح
تن به علف های نرم و تازه فشردم
همچو زنی که غنوده در بر معشوق
یکسره خود را به دست چشمه سپردم
روی دو ساقم لبان مرتعش آب
بوسه زن و بی قرار، تشنه و تب دار
ناگه در هم خزید ...
راضی و سرمست
جسم من و روح چشمه سار گنه کار