امروز پول تن فروشیم را به زن همسایه هدیه کردم ، تا آبرو کند ..
برای نامزدی دخترش ودر خود گریستم ...
برای معصومیت دختری که بی خبر دلش را به دست مردی سپرده که دیشب ،
تن سردم را هوسبازاته به تاراج برد ...
و بیشرمانه میخندید از این پیروزی ....!!
اینجا تنها سرزمینــــی است
که متـــضاد بـــاکره ، فـ ــاحشه است
با تو که بخوابــ ــد فرشتــه ایست
با دیــــگری که بخـ ــوابــد
فـ ــاحــشه ای بیش نیست
بوی تُند شهوت خشونت بارت بینی اش را میسوزاند
و او آهسته آن زیر ها گریه میکرد
و تو....
پُر میشوی از مُردگی اش
زیر تعفنت دفن شده
...تو اوج میگیری
صدایت بالا میرود و صدای گریه های او بالاتر..
جسم او ارضا شدن در کارش نیست
اگر مَردی بکش بالا و روحش را ارضا کن..!
راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است !
مگر هردو از یک تن نیست؟
بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان، شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین.
فریدون فرخزاد
تو خود گفتی اگر اهرمن شهوت
بر انسان حکم فرماید تو او را با صلیب عصیانت
مصلوب خواهی کرد
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
پدر با نورسته خویش گرم میگیرد
برادر شبانگاهان مستانه از آغوش خواهر کام میگیرد
نگاه شهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد
قدم ها در بستر فحشا می لغزد
پ ن : این سه خط آخرش داره منو دیوونه میکنه.
همچین مواقعی عرش خدا به لرزه در میاد...