باز می خواند مرا
از کهکشان ارمانی
به دیار اشنایی
****
باز می سراید
ساقی آن قصه با راز نگاهش
****
باز می نامد مرا
ساغر شبهای تنهای های پر فراغش
****
باز می گوید
از ندای قلب های ساکت
از نگاه پر ز احساس خالیه،
قلب های عاشق
****
باز می خواند
مرا با راز دل،
با ناز چشم هاش؛
به آغوش بسته ی،
سکوت لبهاش.
عقیده من این است
بودن یا نبودن ،
خواستن یا نخواستن
چه بهایی دارد؟
شدن یا نشدن!
چه رازی دارد؟
دانش حق و حقیقت
بینش چشم دل و گویش جان
چه ندایی است؟
از سوی آسمان بی کران،
که قلبم را دگرگون می سازد
این چه حسی است؟
که قلبم را معتقد کرده بدان
کز بدان عطوفت مهر دل و جان
عطش مهر جان است که
اتش میزند قلبم را
آن عطوفت که روا می دارد احساسم را
به ندایی اشنا می سراید نامم را ؟
و چه زیباست
آن حس غریب،
آن باور خالی،
آن سراینده روشنایی،
و آن ندای آسمانی
...
من،
تو ،
یکی شدن،
یکی ماندن،
تا انتها؛
به اخر رسیدن
بر پا ماندن
در زندگی؛
ما شدن
در دیدگان؛
با هم بودن
در شادی؛
پای کوبی کردن
در غم؛
تسلای هم بودن
...
من
تو
آیا میشود؟
آیا می ماند؟
خدایا
خداوندا
به یگانگی تو قسم،
به پیوند مقدس قسم،
به من قسم،
به تو قسم؛
و عشق؛
پرواز
آسان است؟
آری؛
ولی به آسانی خوردن جامی
به دست ساقی ساغرها؛
من
قسم به پیوند
هستم
با یاری تو
هستم
در کنارت
در وجودت
در روحت
چونان شبنمی بر گل مریم؛
چونان امیری در سرزمین پادشاهان
اگر باشی؛
هستم
تا انتها،
پس باش تا منم باشم
می نویسم برای تو برای تو که پاک ماندی
برای تو که غبار زندگی برشانه ات سنگینی نکرد
برای تو که بالهایت را به سوی اسمان به حرکت دراوردی
نمی دانم باید برای پروازت اشک غم بریزم
یا برای پاک بودنت پاک ماندنت سبک بال بودنت
احساس شادمانی کنم؟!
غم از دست دادن گل زیبای زندگانیما جوان نوشکفته مرحوم محسن ( رامین) محسنی را به مادر عزیزش تسلیت میگویم .
فقط می توانیم برایشان طلب صبر و مغفرت کنیم و به امید دعای شما...
همیشه در کنارم او را حس می کنم
با تمام احساسم او را می ستایم
آری؛
اوست ستایشگر شبهای تنهایی من
شبهایی که در حسرت و سکوتی مرگبار
از گذرگاه های زندگی عبور می کند ،
و من در حسرت گذر از جاده ای سبزم
آری؛
او در کنار من و من از او دورم
او در گذرگاههای سبز زندگی
و من در پیچ و خم های جاده ی خاکی
چه می توان کرد ...
باید گذر کرد
با دلی پر حسرت
آری؛
شاید این راز زندگی است؟!