با تو من غرق تمنام
با تو من آغوش پرواز
با تو من عشق در نهایت
با تو تکراری مکرر
با تو من تکرارپرستم
با تو در دریای چشمات
با تو یک جام شراب است
با تو من مست نگاهت
با تو تکراری مکرر
با تو من تکرارپرستم
به نام خالق اشکهایم
در یاد تو بودن ، در یاد تو ماندن
آرزوییست برای قلب کوچک من
هیچ نخواهم که قلبت را با حس عجیبی آشنا کرده باشم
هیچ نخواهم که در تجسم خیالت بی رخصت هجومی آورده باشم
من نخواهم که تو باشی همه لحظه به یادم
من فقط رخستی خواهم که بمانم در یادت
هیچ نخواهم من جزء اینکه با رنگ تو آمیخته شوم
در یادت همیشه
* به نام خالق اشکهایم *
هر چند حال و روز زمین و زمان بد است
یک تکیه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
آنجا برای عشق شروعی مجدد است
سلام احوال رفقامون چه طوره ؟ ما دوباره اومدیم.
ایندفعه با دست پر اومدیم، کوله بارمون نگاه کن !!!
یه خبر داغ داغ ... برای ما جامونده ها ی شبهای قدر و ماه پر برکت رمضان،برای ما رفوزه ها
، برای ما پشیمونا، برای ما جامونده های قافله آدم خوبا !!!
خدا به لطف این روز بزرگ یه بار دیگه درهای رحمتشو باز کرد آره ... تا ما دوباره توی امروز که
یه روز خیلی بزرگه دلمون براش بسپاریم ، خدا دوباره صدای ما غافلا زده ( البته شما که
همتون فرشته اید ! )
خدا امروز از روزهای دیگه مهربون تره البته شیطونم ترسناک تره !
بهترین کاری که تو این روز میتونیم انجام بدیم دعاست . البته یه نکته مهم توی این دعا کردن
هست!
اون هم اینکه وقتی دلت شکست و سیمت وصل شد ، ما رو هم فراموش نکن!
یادت نره ها !!!
با نام رضا به سینه ها گل بزنید
با اشک به بارگاه او پل بزنید
فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بر دامن او دست توسل بزنید
میلاد نور ولادت آقا امام رضا (ع )
بر مولای عاشقان مبارک
به نام خالق باران
شب تاریک،درختان سر به فلک رسیده،صدای امواج دریای
خروشان ، در تلاطم ذهنم ! من به دنبال چه میگردم !؟!؟
صدای خش خش برگهای خزان - فصل عاشقانه ای که از
عطش ِ عشق ِ معشوقه ی خود کوله بار زردی را به دوش
میکشد و تحمل میکند و جوانی خود را در دیار عاشقان فدا
کرده و دم نمیزند؛است – باز برمیگردم شاید کسی منتظره
...
و اینبار گویی آسمان هم به ندای قلب من گوش سپرده
بود،نمیدانم آسمان چه اقبالی دارد که باید همدم رازهای
تنهایی من و تو باشد !
تو !!!
واژه ی آشنای غریب،نمیدانم میشناسم یا نه ؟
و باز صدایی غریبانه ی آشنایی،از پنجره به بیرون نگریستم
آری آسمان بی طاقت شده بود و گریسته بود ... و باران !
نمیدانم چرا دلم لرزید من هم بدون هیچ اراده ای گلگون خود
را غرق در اشک دیدم برگشتم به آیینه چشم دوختم با نگاهی
بارانی !
براستی برای چه من اینجام و چرا گریه ؟ و چراهایی دیگر
...
؟؟؟
شمال در خاطرات من چه نقشی دارد،این درختان،این دریا،این
ستارگان،این رنگها چه نشانی دارند در خاطر من ؟؟؟
می خواهم فریاد زنم
ازغم هجران
اما میگن اثری در هجران هست در دیدار نیست چون وصالی ارزوست
می خواهم فریاد زنم ازشوق دیدار می گویند بترس که فراق درپی اوست
پس من دردم به کی گویم که درمانم در پی اوست
من از درد ووصال و هجر پسندم انچه نام جانانم در اوست
پ ن: این نوشته توسط دوست عزیزم سارینا جوووووووووووونم نوشته شده است