باز می خواند مرا
از کهکشان ارمانی
به دیار اشنایی
****
باز می سراید
ساقی آن قصه با راز نگاهش
****
باز می نامد مرا
ساغر شبهای تنهای های پر فراغش
****
باز می گوید
از ندای قلب های ساکت
از نگاه پر ز احساس خالیه،
قلب های عاشق
****
باز می خواند
مرا با راز دل،
با ناز چشم هاش؛
به آغوش بسته ی،
سکوت لبهاش.