چهار بامداد بود
من هنوز بیدار بودم
فصل امتحانات ... اما برام مهم نبود
اصلا حس درس خواندن نداشتم
من و یه احســـــــاس ، یه بــــــغض
یه حس خواستــــــــــــن
من نداشتمش ... کنارم نبود ...
چرا جدیدا انقدر دلتنگ میشم ! چرا بی خواب شدم !
تلفن برمی دارم
یه بوق دو بوق سه بوق
صداش آروم تو گوشم میپیچه
من یخ کرده بودم چیزی نمیشنوم
گرمم شد دوباره باز اون احساس داشتم
صداش واضح تر شد
ــــ چرا هنوز بیداری ؟
چقدر دوستش دارم
چقدر دلتنگشم
اعتراف کرد ، اعتراف کردم
چقدر لذت بخش بود
خوابم برده بود
تو رویا تو آغوشش
صبح چشمام باز کردم
بازم تو خوابگاه بازم فقط یه رویا
گوشی را برداشتم
یه پیامک بازش کردم
ـــ دیشب قشنگ ترین شب زندگیم بود " عشق زندگیم عاشقتم "
پ.ن. 19 دیماه 92 ، 4 صبح ، چقدر خوبه زمانیکه واقعا سردرگمی
خـــدا بهت بفهمونه که چقدر عشـــــــق زندگیت برات عزیزه