بعضی وقتا آنقدر صحنه زندگی زیباست که فکر میکنی پا در دنیای خیالات گذاشتی ،
اما دریغ که کسی اطرافت نیست
تا بهت بگه اینا واقعیته
بهت بگه چشماتو نبند این لحظه دیگه تکرار نمیشه !
لحظات زیبا گشتن و تو ،
تو, ترسو دریغ از حرکتی شجاعانه هم چنان با ترس چشمانت را بستی
و هیچ کدام از آن لحظات, شیرین و زیبا را ندیدی ،
و همین تو, ترسو ، تو, بزدل ،
موقع غم چشمات را باز کردی و بی پروا
چشم در چشم خدا شدی و فریاد زدی :
- سهم من از زندگـــــــی فقط غمــــــــه ؟
و اون وقت خداست که با آرامش بهت آروم و شمرده فقط یه جمله میگه :
- بعضی وقتا چشم ها طاقت دیدن ندارند.
و جواب تو فقط لبخندی نامفهموم و مجهول است ،
و خودت هم خوب میدانی هیچ وقت معنی این جمله را نخواهی فهمید .