عقیده من این است
بودن یا نبودن ،
خواستن یا نخواستن
چه بهایی دارد؟
شدن یا نشدن!
چه رازی دارد؟
دانش حق و حقیقت
بینش چشم دل و گویش جان
چه ندایی است؟
از سوی آسمان بی کران،
که قلبم را دگرگون می سازد
این چه حسی است؟
که قلبم را معتقد کرده بدان
کز بدان عطوفت مهر دل و جان
عطش مهر جان است که
اتش میزند قلبم را
آن عطوفت که روا می دارد احساسم را
به ندایی اشنا می سراید نامم را ؟
و چه زیباست
آن حس غریب،
آن باور خالی،
آن سراینده روشنایی،
و آن ندای آسمانی
...