کاش زمان در دست ما بود
کاش سرنوشت به کام ما بود
کاش میشد آنچه خودمان میخواستیم
کاش زمانه بر وفق مراد ما بود
اما حیف آرزوها در دلها حبس میشوند
وانسانها رازهای ناگفته فراوانی
در درون خود پنهان نگه میدارند.
دوستت دارم
پ.ن: سارینااااااااااااا جوووووونم من هم شما رو دوست دارم و ممنون از نوشته ی زیبایت و من امید دارم که آرزوی دیرینه مشترکمان به زودی به حقیقت میپیوندد و من برای رسیدن آن روز لحظه شماری میکنم سارینا جوووووونم
سلام به همه ی دوستانم
ببخشید که این مدت خبری ازم نبود و از دوستان گلم ممنونم که با وجود غیبت طولانی ...حالا غیبت کبری نبود که امین اینجوری اخم کردی داداشی راستش دیگه اصلا حس و حال نوشتن ندارم ....
ولی یکم تصمیم عوض شد...!!!
شاید دوباره بنویسم!!!
راستی دید چه به موقع برگشتم
دنبال بهونه اصلا میگشتم من
پیشاپیش عیدتان مبارک
راستی داداش امین
پیشاپیش
تولدت مبارک
داداش مهدی جونم دل منم برات خیلی تنگ بود ...
ولی دادااااااااااش قضاوت زود زود نداشتیمااااااااااااااااا
راستی رویا جونم ... من تو فکر انداختی من یه مدتی هست که از مهشید خبر ندارم ولی حتما تو هفته ی دیگه که برگشتم شیراز میرم میبینمش حتما برات پیدا میکنم ... امیدوارم اون چیزی که من فکرش میکنم اتفاق نیفتاده باشه من خیلی نگران شدم!!!!
خبرت میکنم
همه تون دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
...
از همان ابتدا دروغ گفتند!
مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم؟!
پس چرا حالا "من" اینقدر تنهاست!
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...
اصلا این "او" را که بازی داد؟!...
که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!
میبینی
قصه ی عشقمان!
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است!!!